دوست دارم بروم ، سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید

دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید

این قدر آینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید!

چشم آبی تر از آیــینه گرفتارم کرد
بس کنید !
این همه دل دور و برم نگذارید!

آخرین حرف من این است :
زمینی نشوید!
...
فقط از حال زمین ...بی خبرم مگذارید!



پ.ن :‌ آبی...
  آبی....
آبی تر !

پ.ن : درد انسان ، انسان متعالی، تنهایی و عشق است...

* شاید کمتر صحبتی از شریعتی چنین با حال و روز این روزهایم
دمساز و رفیق باشد...

دریغ از ابتذال روزمره که آدمی را از بیگانگی با جامعه ی خویش می رهاند...!

پ.ن : دست خودم نیست
جسارت این روزهایم میراث وفادار سال ها سکوت و محبت است!
این روزها خواب هایم بوی اطلسی گرفته اند و مریم...
و بوی سبزه و این جاده ی باریک پر از گل که هر روز ،
هر وقت که دلم می گیرد از
نگاه های دریده آدم های اطرافم ،
حرف تازه ای دارد از خاطره هایی که زخم خورده ی سرنوشت مانده اند
بر تک تک برگ های این قصه ی رو به اتمام...

پ.ن : من از اوون آسموون آبی می خوام
من از اوون وقتای بی تابی می خوام...

نظرات 10 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:38 ب.ظ

من میدونم با اون خوابت !! :دی

آرام پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:19 ب.ظ

زلال ترین آبی های دنیا رو براتون آرزو می کنم .

MB جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:09 ق.ظ

خدا به کسی هم گروهی نده
یا اگه میده به این روزش نندازه!

جناب سین! :دی
اولا که فردا نمی تونیم خدمت برسیم
علتش رو بهت حضورا باید بگم به این تلفن ها
اعتمادی نیست! :دی

ثانیا اینکه خوابت چپه!

ثالثا اینکه
چشم آبی و اینا :دی

رابعا که :
بیا بریم مثل نهنگا دسته جمعی بمیریم :دی


آی خدا !
باز من پروژه چند نفری گرفتم و یه نفری باید انجام بدم :دی

یاد صادق محیط به خیر :دی

هومن جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:22 ب.ظ

عجب پروژه هایی داشتیما حاجی :دی
راستی محمد یادته : آی.. آی بنزینم تموم شد ! :دی

MB جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:21 ب.ظ

به هومن :
یه فراز عجیب میگه :

این از ستاره و این از ماه
از شب تاریک و این از چاه
این از من تنهای بی همسفر
تو کجایی؟؟؟ :دی


هوومن میدونی چیه!

الان احساس امیرکبیر رو دارم
که می خواد بره حمام فین!
احتمال نود درصد هم میده که مستقیم
از اون ور بره دیار باقی :دی
اما من با پای خودم به قتلگاه می روم
که ثابت کنم اداره ی کشور با توصیه ی عمه و خاله نمی شود!*


* فرازی از آخرین نامه ی امیر کبیر به شاه وقت خویش!


خداحافظ!

هومن شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:32 ق.ظ

محمد عزیز... جون من اول اون ماجرا رو جوش یده بعدش برو فین :دی
راستی حاجی عجب آهنگی ..... روحم شاد شد ....

تو زمزمه سور و ساز منی .........

محمد عزیز خدا یارو نگهدارت باشه
به امید دیدار به همین زودی ها

Enkratic شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:00 ق.ظ

پرواز را به خاطر بسپار. پرنده ضایع ست .. :دی ..

مریم شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ق.ظ http://marmary.blogsky.com

آخرین حرف من این است :
زمینی نشوید!

*************

من خود نماینده زمینیانم...

[ بدون نام ] شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:44 ق.ظ

حتما با من تماس بگیرید...

MB شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:04 ب.ظ

حتما!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد