سلامی به مادرم

یا ممتحنة امتحنک الله الذی خلقک...

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم
گواه عصمت اوست...



به مادرم
که از نور ، معطر است
امشب سلام می کنم...

می چرخم از خم کوچه ای به خیابانی
و از خیابانی
به خلوتگاه های ارزان شده با درد !

مادرم را می خوانم
در بی نشانی خاک
و دستش را می بوسم...

مادرم ایستاده بود
و مثل باران
می چکید بر جبهه های نابرابر
دست پدرم
به دنبال قبضه های باستانی می گشت
و تاریخ گل
عطر غریبی داشت
وقتی مادرم ایستاده بود
و با زخم پلک های کبودش
شهید می شد!

شبانه در بستری افول کرد
عبور مادرم
بی صدا ولی حماسی بود
پدرم با چراغ اشک
ظلمت را به یکسو زد
و مادرم را از خاک پس گرفت
و آسمان را غرق شادمانی های سیاه کرد...

سفر تدارک شده بود
و
مردی در غبار
دانه های اشک می افشاند
و به دنبال گوشه ای می گشت
تا ترانه ی نیلی اش را سر دهد!

-سید حسن حسینی-
از شرابه های روسری مادرم