شب بر همه خوش

تا صبح فردا...




بخواب کوچولو...

لا لا لا لا یی
لا لا لا لا یی
...

می دانم وقتی موقع نوشتن گریه ام می گیرد کسی نمی فهمد
چه می نویسم...
زندگی خودم است... می خواهم خرابش کنم
می خوام به خیلی چیزها فکر کنم
به اینکه شب ها چقدر با نگرانی خودم را به خواب میزدم
و تا دستت را زیر سرم نمی گرفتم نمی خوابیدم...

می خوام به قصه ی آقاهه فکر کنم
که هیچ وقت فکر نمی کرد اوون جزیره همین نزدیکی ها باشه..
بیست سال بعد شاید...
می خوام صداش تو قلبم باشه وقتی هیچ جای قصه اش
حرفی از خودش نبود...

یاد اون شبایی که گریه می کردم توی خواب...
با همون رادیو ی قراضه که هیچ وقت ازم جدا نمی شد...
تا اینکه صدای خسته ی در ...