نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو ...

« چرا دروغ بگویم؟...
هیچ زمانی اعتقادی به این چاه نداشته ام !
از قدیم شنیده بودم بعضی مردم که می خواهند چیزی برای شما
بنویسند ، به جمکران می آیند و نامه شان را توی چاه می اندازند
و آب روان که ته این چاه جاری بود ، نامه را به دست صاحبش
می رسانده ...
تعبیر لطیفی است ،
آب روان نامه را به دست فرزند صاحب آب می رساند
فرزند هم او که مهرش آب بود
فرزند فاطمه (س)
 و فرزند حسین (ع) که آب را بر او بستند و ..»

« چرا دروغ بگویم؟...
باورش نکرده بودم اگر چه حتی در دلم نیز کسی را منع نکردم
همیشه خیال می کردم-و هنوز هم- که شما
آگاه تر از آن هستید که کسی برایتان نامه بنویسد!
اما نمی دانم چرا...
این دفعه وسوسه شده ام تا برای تان نامه بنویسم!
...»

از :

به :