قرار است فردا
دو سه غزل
به یک پری دریایی بفروشم.


آخر من یاد گرفته‌ام
دریا را با دریا بشویم
خود را با شعر!


راستش را بخواهی ... ری‌را!
یک روز پشت همین پرچین
چشم‌های یک آهو را بوسیدم
بعد ... به من گفتند آهو نبود او!
دو سه کبوتر
به لکنتِ زبانم خندیدند
ولی مگر من از رو می‌روم!

«سید علی صالحی»



پ.ن : بالاخره هر رفتنی را یه برگشتی است!
هر چقدر هم تلخ...

این روزها دست و دلم به نوشتن نمی رود!
باز هم به تنهایی ِ ساده ی خود بازگشتم!


پ.ن : ملامت​ها که بر من رفت و سختی​ها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم ، داستان آید

من ای گل دوست می​دارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید...

شاید قبل از پرواز دو ساعت فکر کردم که چیزی بنویسم!
شرح گناهی که توبه اش نیامده و نخوا...

گفتم که دلم برایت تنگ میشود که بدانی
سنگ هم گاهی میشکند!
آخر کدام شاعر بی رحمی دل سنگ را ندید؟

گناه از من است هر چند سعدی می گوید :

گناه توست اگر وقتی بنالد ناشکیبایی
...
نه شرط دوستی باشد که از دل بر دهان آید...

پ.ن : عذر زحمت دارم برای همه ی دوستان که تعطیلات ما مصادف
با اوج مشغله ی درسی آنها بود
و از کار و درسشون عقب ماندند
سپاس





نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:43 ب.ظ http://shekoohi.blogsky.com

سلام
وبلاگ کامپیوتر در نظر دارد به منظور بالا بردن آمار بازدید وبلاگتان از شما دوست عزیز در خواست کند که لینک این وبلاگ رو در لینکستان سایتتان با نام (راز ورمز کامپیوتر( قرار داده و به ما اطلاع دهید تا ما هم به این حرکت شما جواب قاطعانه که همان گذاشتن لینکتان در وبلاگی با آمار بازدید ۳۰۰تا ۴۰۰ بازدید کننده در روز است را می دهیم
با تشکر
مدیریت وبلاگ کامپیوتر

:)=>< چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:00 ب.ظ

زبان حال ...

تو کز نجابت صدها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی خدای پائیزی؟

ببین سراغ مرا هیچ کس نمی گیرد
مگر که نیمه شبی،غصه ای ،غمی ،چیزی

تو هم که می رسی وبا نگاه پر شورت
نمک به تازه ترین زخمهام می ریزی

خلاصه حسرت این مانده بر دلم که شما،
بیائی و بروی فتنه بر نیانگیزی

بخند مثل همیشه دوباره با طعنه
بگو که آه عجب غصه غم انگیزی

بگو که عاجزی از اینکه اذیتم نکنی
بگو که دست خودت نیست تابپرهیزی

ببین ولی خودمانیم مثل هر دفعه
چرا به قهر تو از جات بر نمی خیزی

نشسته ای که چه ؟یعنی دلت شکست! همین!؟
ببینمت ولی انگار اشک می ریزی

عزیز گریه نکن من که اولش گفتم
تو از نجابت صدها بهار لبریزی

vb پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:58 ق.ظ

در گیر ودار حادثه تنها نمی شود
دیریست بغض سرد زمین وا نمی شود

اینجا همیشه عادت مردم به مردن است
اینجا شبیه من وتو پیدا نمی شود


باید به فکر رد شدن از این همیشه بود
باید به فکر حادثه.....اما نمیشود

باید قبول کرد همین است سرنوشت
این شام تلخ یخزده فردا نمی شود

آسمان پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:23 ب.ظ

بالاخره هر رفتنی را یه برگشتی است!
...
انسان به جایی که به آن تعلق دارد برمی گردد.
لذا به نظر نمی رسه که سفر شما مصداق ِ " برگشت " باشه.

هومن پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ب.ظ http://aaftab.blogfa.com

سلامی گرم از اونور تونل مانش :دی

Bdel پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:37 ب.ظ

هوالله.
"هوس کرده‌ام که این دل ِ بی‌درمان را،
به دریای ِ گریه بزنم!
هوس کرده‌ام دیده‌ام را،
به دیدار ِ دریا ببرم!
باید حساب ِ تمام ِ بغض‌های ِ فروخورده را روشن کنم!
حساب ِ ترانه‌های مرطوب را!
حساب ِ گریه‌های گم شده را...
خیالم راحت است؛
خانه‌ی ما پُر از دلایل ِ دلتنگی‌ست!
...
نه اینکه بی‌تو نخندم،
نه!
اما به نیامدن ِ همیشه‌ی نگاهت قسم
تمام ِ خطوط ِ این خنده‌های ِ خواب‌آلود،
با رگبار ِ گریه‌های ِ شبانه،
از رخساره‌ی خسته و خیسم
پاک می‌شود..."
(چون از سیدعلی صالحی نوشتید ما هم رفتیم توی ِ این فاز!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد