آنقدر واژه ها در گلویم ...
آنقدر این بغض بدون ترانه تنها مانده است
که چشمانت را گاهی فراموش می کنم!

« حالا هی نپرس :
قصه ی غمگین آن همه دوست
به کجای این بوسه کشید
که لب های تشنه ی تو هنوز
از طعم ترانه می لرزد ...»



نظرات 10 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:29 ب.ظ

:)

هومن سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ب.ظ http://aaftab.blogfa.com

محمد بسیار جواب گرفتم

هومن سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ http://aaftab.blogfa.com

محمد جان معنیش این میشد؟
A mouse costs nothing but produces a lot

باران سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:04 ب.ظ http://YadeBaran.PersianBlog.Com

سلام. این دل غمدیده حالش به شود ... حزن او سرار شور است ... یاعلی

باران سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:05 ب.ظ

سرار=سراسر

امین چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:24 ق.ظ

خیلی از اوقات که حرفات نمی فهمم همش این سوال تو ذهنم میاد که اینی که اینا رو می نویسه همون محمده
یه نمونش همین مطلب این دفعه

vb چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 ق.ظ

چه کسی می داند

این پرنده که لب پنجرهء خانه نشست

چند روز می ماند...!!!

Bdel چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ق.ظ

هوالله.
فضای ِ اینجا گاهی از شدّت ِ حقیقت اونقدر سنگین می شه که،
نمی شه به این راحتی ظرفیت ِ حضور پیدا کرد...
.
.
.
موسیقیش هم از هر نوعی که می خواد باشه، ولی همیشه با رشته‌های ِ تار ِ دل ِ ماست که چَنگ می زنه!

MB چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ب.ظ

به امین :

حال می کنی با من رفیقی ها :دی
البته این موضوعی که میگی
حقیقت داره
اما تازگی نداره
قبلا هم وجود داشته
الان هم وجود داره
فکر کنم بعدا (نمی دونم اوون پرنده تا کی لب
پنجره ی خانه میشینه...---قابل توجه vb ---
اما تا زمانی که باشه)
هم همینطوره!

من از رندی نخواهم کرد توبه
ولو آذیتنی بالهجر و الحجر!

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ب.ظ

محمد جان می خواستم نظر ندم ولی دیگه نمیشه :دی
در هر حال علی یارت.
راستی دیدی گذشت از بزرگانه نه از بازرگان :دی :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد