گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟

مردم از این هوس ولی
قدرت و اختیار کو؟!



پ.ن : حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا!
دست زدم به خون دل
بهر خدا نگار کو؟

شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد...خنجر آبدار کو؟!

¤¤¤¤¤¤

به اندازه زیبایی ِ ناتمام‌  ِ  تمام خنده های همیشه ات
این روزها خسته ام!
دلم از عالم و آدم گرفته است.
خسته ی تقدیرم...

همه چیز زحمت و طاقت می برد
دلم خوش بود که درک لبخندهای سحرگاه
فقط به رحمت و غلظت دلدادگی است،
نه باز زحمت و طاقت..
خسته ام!

پ.ن : دلم که می گیرد به خیلی چیزها فکر می کنم
به اینکه گاهی یه آدم روشنفکر چقدر میتونه
حال به هم زن باشه!
یه دوست دنیا زده و دچار خودباوری کاذب
چقدر میتونه از دلم دور باشه...

بدی اش آنست که این روزها آن ها که به دل نزدیک اند
دورند!
¤¤¤¤¤

الذین هم فی غمره الساهون..

و ت و چ ه م ی د ا ن ی د ل ت ن گ چ ی س ت



نظرات 10 + ارسال نظر
vb پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ب.ظ

جمله ی آخر یه ی کم داره!...:دی

JaSa پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:36 ب.ظ http://harmony.blogfa.com

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا
بپذیر تحفه‌ی من، که عظیم تنگ دستم

MB پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:26 ب.ظ

نه بابا هیچی کم نداره!
فکر کردی فقط خودت بلدی:دی

هومن پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ب.ظ

و تو چه میدانی دل تنگ چیست؟
زیبا بود محمد جان

[ بدون نام ] جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ق.ظ

الذین هم فی غمره ساهون
همانها که در غفلت فرورفته اند

مبین جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:02 ق.ظ

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ

ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏هاى نفس او را مى‏دانیم‏، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم‏!

۱۶ ق

هومن جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:06 ب.ظ

حاجی کـّشتیش که؟ :دی

خرچنگ زاده جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ب.ظ http://kharchangzade.blogfa.com

محمد این آهنگ وبلاگت رو من کاملش رو می خوام. از کجا دانلودش کردی؟
روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمائی وطنم؟

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بودست مراد وی از این ساختنم

جان که از عالم علوی است یقین میدانم

رخت خود باز برانم که همان جا فگنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا در دوست

به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او میشنود آوازم

یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم؟

MB شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام هاتف جان

اول اینکه پست آخرت کلی بهم چسبید!

دوم اینکه اصل آهنگ
اسمش بی نشان هست
از سراج
آلبوم - نگاه آسمانی-
اینجا روی کامپیوترم ندارمش
اما اگه خواستی بشنوی
یکی از دوستان لطف کرد
سایت aftab.ir را پیشنهاد کرد
عضو بشم.
حس خوبی میده!

Bdel شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ب.ظ

هوالله.
شبه ِ اوقاتی بود که ما نیز
"کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"
می شویم، همراه با خستگی ِ مفرط...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد