نه حسرت سیم و زر برایم ماندست
نه باغ هزار در برایم ماندست
دارایی من دلی ست سرسبز ز عشق
این مزرعه از پدر برایم ماندست




شور زندگی به تاریکی شب ها است
به این ذکر لطیف
به زیبایی ماه
به لبخند پنهان فرشتگان
به نسیم نوازشگر صبح
به گیسوی متلاطم درد
...
آی که اگر لطیف و ملایم مرا هر روز
نمی نگریستی
حتی یک لحظه دلم بند دنیا نبود!

حالا تمام خوشی هایم همین است که
حالا دیگر این راز را فقط من و تو می دانیم!
بگذار نجوای عاشقانه ی این کلمات
بگذار سادگی این اشک ها
یک بار هم که شده از آسمان ها بگذرد!

درد پنهان یک راز
تحمل در برابر شوق رسوایی است!

یک جرعه رسوایی...برای سلامتی درد!