باران می بارید
باران های اینجا همیشه بی حوصله است.
افطار دیروز را مهمان خیس متروی پاریس بودیم
در میان چشم هایی که تلاش می کردند نشان دهند که کنجکاومان نیستند...

میان شرمندگی و سرگیجه و سرفه و صدای باران ، مدام خود را ملامت می کردم
که چرا حامد را میان آن همه اوباش تنها گذاشتم..