شکر خدا که اهل جدل هم زبان شدند!
باز هم به سوی کعبه ی عزت! روان شدند

شکر خدا که گردنه گیران محترم
بر گله های بی سر و صاحب شبان شدند

شکر خدا که کم کم َ ک از یاد می رود
روزی که پشت نعش برادر نهان شدند

شکر خدا که مسجد و محراب شهر نیز
یکباره -پوست کنده بگویم- دکان شدند!

یعنی دوباره دشمن سوگند خورده را
با استخوان سینه ی خود نردبان شدند!

هر کس به گونه ای به هدر داد آنچه داشت
یک عده هم که سگ نشدند ؛ استخوان شدند!

محمد کاظم کاظمی- ۶ خرداد ۱۳۷۶

پ.ن : تاجر ونیزی..اثر شکسپیر...

نظرات 11 + ارسال نظر
هومن چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 ب.ظ

محمد خیلی زیبا بود..........جواب گرفتم..........:دی

JaSa پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 05:46 ق.ظ

به طرز وحشتناکی عالی بود!
(به قول آقای فردوسی پور)

فطرس پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ق.ظ

جواب گرفتیم ؛ جواب گرفتنی!!!!!!
.
...
از نحیفی پیکر عشق خدایی دوک شد!
کله ی احساس های ماورایی پوک شد!
.
آتشی بیرنگ در دیوان و دفتر ها زدند!
مهر«باطل شد» به روی بال کفتر ها زدند!
.
اندک اندک قلبها با زر پرستی خو گرفت!
در هوای سیم و زر گندیدو کم کم بو گرفت!
.
****غالبا قومی که از جان زرپرستی می کنند!****
****زمره بیچارگان را سرپرستی می کنند!****
.
سرپرست زرپرست و زر پرست سرپرست!
لنگی این قافله تا بامداد محشر است!
(سید حسن حسینی)
نمی دونم برا چه تاریخیه!!
ولی فکر کنم تاریخ اعتبارش از همون تاریخ به مدت ۸ ساله!!!!

امین پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:59 ب.ظ

محمد دستت درست
عین تزریق انرژی بود در ما
عین دمیدن روح بود در دولت فعلی
عین مهر باطل بود برای دولتی که از هیچ چیزش که خجالت نکشید از رییس دفترش هم . . . .

خاک پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:16 ب.ظ

به نظر من خیلی ام منطقی نیست
بدون تردید این وبلاگ مال شماست و ما هیچ ادعایی روش نداریم.

اما اگر قرار بود فقط برای خودتون بنویسید هیچ وقت بازش نمی کردید . می کردید؟
یا حداقل نظراتو فعال نمی گذاشتین
قرار نیست عروسک خیمه شب بازی مخاطب هاتون باشید می تونید برای خودتون بازی کنید ولی گاهی انعکاس بازیتونو توی چهره ی اونها ببینید
بد نیست گاهی....... نه همیشه( حتی اگر فقط به تعداد انگشتان دست باشه) به نظرتان ما هاهم توجه کنید و بپذیریدشون (نه فقط توی دلتون البته).مگر نه اینکه آدم ها برای هم آینه هستند؟
خوبه که وبلاگ بت نباشه اما همون قدر هم باید مواظب باشیم با اصرار بر تاثیر نا پذیری .خودمون یواش یواش خیلی سخت بشیم (مثل بت).
امیدوارم ناراحت نشید اینارو دوستانه میگم و اگر اشتباه می کنم بگید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:22 ب.ظ

مو را بر اندام سیخ می کند . عالی بود اقای مهندس محمد صدرا بازارگان !

MB پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ب.ظ

عجبا!
من از این ادبیات خوشم نمی آد !

پسر تنها جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ق.ظ http://pesaretanha.blogsky.com

ببینم همه این داستان ها مال بلاگه یا پشت پرده هم خبری هست؟

[ بدون نام ] جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:17 ب.ظ

ببخشید از کدام ادبیات ؟

باران جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:31 ب.ظ http://YadeBaran.PersianBlog.Com

سلام. ممنون. اشتباه نوشته بودم ... برای منم سوال شد.کدام ادبیات؟ .. یاعلی

MB جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ب.ظ

اولا به اسم کوچک صدایم نکنید!
ثانیا
این لقب مهندس و امثالهم کمی بزرگتر از دهان من
است و لفظ واژه را لوس می کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد