ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم!
چند وقت است که تنها به تو می‌اندیشم

به تو آری! به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور

به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزل‌های خودم می‌گیری!

به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ‌ی فهماندن منظور به هم

به تبسم، به تکلم، به دل آرایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو

به نفس‌های تو در سینه ی سنگین سکوت
به سخن‌های تو با لهجه‌ی شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده‌است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی دیدار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است!

یک نفر ساده، چنان ساده که ار سادگی‌ اش
می‌شود یک شبه پی برد به دلدادگی‌ اش

آه! ای خواب گرانسنگ سبکبار شده!
بر سر روح من افتاده و آوار شده!

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است

آی! ای بیرنگ‌تر از آینه یک لحظه بایست!!!
راستی! این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه ی هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو  و  آینه اینقدر یکیست؟؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
MB دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ

به جواد:
این مفهومه؟‌:دی

به یوسف:
فکر کنم به خاطر این پست
مدتها دعوا کنیم...عیب نداره می ارزه!

به هومن:
صادق هم که فردا میاد پیشت...
خوشت باشه!

به هومن:
که باشد مه؟!

به خاسا :
برو بابا!

سفرکرده سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

رنگ تو و آینه
عجیب زیباست .....
یا علی

هومن سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ق.ظ

محمد جان سلام
از سه شنبه دیگه فقط جای یکنفر هنوز پیشم خالی است...
قول میدم جاتو خیلی خالی کنم...
ایشالا تابستون میام خونتون اون ور دنیا!!!
از طرف دیگه چقدر شعر زیبایی انتخاب کردی؟؟؟؟

اگه گفتی که باشد مه؟! :دی

به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ‌ی فهماندن منظور به هم
خیلی چاکریم..

JaSa سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:46 ق.ظ

الهی دردهای گاه گاهی
به پیش رو گناه و بی گناهی
تمام زخم هایم را شمردم
پریشانی، غریبی، رو سیاهی

سر انجام روزی ته مانده خاطره من را با پک آخر سیگارت دود خواهی کرد!

آه (با ه ممتد از اعماق وجود!)

یوسف عزیزی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:41 ق.ظ

من نفهمیدم چرا باید دعوا کنیم؟؟؟؟ منظورت عقل و عشقه؟؟؟ این ربطی به اون نداره که... شایدم منظورت چیز دیگس؟؟؟ راستی کسی میدونه چرا بعضیا ساعت ۳ نصف شب اس ام اس میزنن که میلی نزدی!!! آدم و زا به راه میکنن نصف شبی بعدش که صبح بلند میشی میبینی ریپلای کردن؟؟؟؟؟؟؟؟ اولین باری بود که با بیشتر از ۹۰ ٪ حرفات موافق بودم.... پیشرفت خوبیه... نه؟؟؟

یوسف عزیزی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:45 ق.ظ

این حس که یسری فکر میکنن منظور کامنت های من اونا هستن از کجا ناشی میشه؟؟؟ یعنی فکر میکنن اصلا در تیر رس نگاه و فکر منن؟؟؟؟؟ بابا بیخیال... شما رو با ما و ما رو با شما کاری نیست بالامجان!!!! انقدر به خودتون نگیرین... البته الان م.ب (ززززززززززززززز) در دفاع ازشون میاد وسط گود. بالاخره م.ب است دیگه!!!!!!!!!

vb سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:44 ب.ظ

به یوسف: درکت می کنم!

به جاسا: این شبیه یکی از پست های من نبود؟

به محمدصدرای عزیز:

خیلی مخلصیم!...

JaSa سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:43 ب.ظ

وی.بی: واج آرایی رنگی .. فرهنگ دوزندگی!
ام.بی: گربه ای بر سر دیوار همسایه!
بقیه: آخر عمرشه!
جاسا: مراسم تدفین. دوشنبه عصر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد