JaSa
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ
ولی من آن سالی که رفتم جنوب تنها کاری که در دوکوهه کردم این بود که صبح کله سحر جلوی محوطه خوابگاه افتادم دنبال بچه ها!
هومن
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 ساعت 06:46 ب.ظ
عجب آهنگ قشنگی.....
ستاره
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 ساعت 09:01 ب.ظ
یعنی اون چهارپایه انقدر بلند بود!!!!.....
جواد
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 ساعت 01:22 ق.ظ
اون چهار پایه خیلی بلند بود خیلی....
محمد حالا می فهمم چرا اصرار داشتی تمام پارچه ها روخودت باز کنی... تلخ ترین لحظه تو دو کوهه همون موقع بود که داشتیم پارچه ها رو باز می کردیم که آماده برگشتن بشیم.... فقط یه خوبی که داشت این بود که جواب خیلی از سوالامو گرفتم.. اینکه چرا وقتی دوکوهه ایا از دو کوهه خشک و بی آب و علف به آغوش گرم وطن !! بر می گشتن ناراحت بودن..!؟ اینکه آدم چه حالی داره وقتی تا که عروجگاه (نه فرود گاه) خودشو برسونه ولی از پرواز جا بمونه ..!؟ و اینکه چرا شهید آوینی سال ۷۲ شهید شد..؟ . بلله که شهر بی تو مرا حبس میشود اوارگی کوه و بیابانم آرزوست . . محمد فقط می خوام یه قولی بهم بدی اونم اینکه اگر بازم از این چهار پایه ها بالا رفتی دست منم بگیری بکشی بالا ...مخصوصا اگر چهار پایش از نوع دوکوهه ای باشه...
JaSa
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 ساعت 05:35 ق.ظ
پس برای همین است که ... چون دوکوهه ایستگاه آخر بود. برای من سه راه طلاییه ایستگاه آخر بود ... نفس آدم را می کوبه زمین!
ولی من آن سالی که رفتم جنوب
تنها کاری که در دوکوهه کردم این بود که
صبح کله سحر جلوی محوطه خوابگاه
افتادم دنبال بچه ها!
عجب آهنگ قشنگی.....
یعنی اون چهارپایه انقدر بلند بود!!!!.....
اون چهار پایه خیلی بلند بود خیلی....
محمد حالا می فهمم چرا اصرار داشتی تمام پارچه ها روخودت باز کنی...
تلخ ترین لحظه تو دو کوهه همون موقع بود که داشتیم پارچه ها رو باز می کردیم که آماده برگشتن بشیم....
فقط یه خوبی که داشت این بود که جواب خیلی از سوالامو گرفتم..
اینکه چرا وقتی دوکوهه ایا از دو کوهه خشک و بی آب و علف به آغوش گرم وطن !! بر می گشتن ناراحت بودن..!؟
اینکه آدم چه حالی داره وقتی تا که عروجگاه (نه فرود گاه) خودشو برسونه ولی از پرواز جا بمونه ..!؟
و اینکه چرا شهید آوینی سال ۷۲ شهید شد..؟
.
بلله که شهر بی تو مرا حبس میشود
اوارگی کوه و بیابانم آرزوست
.
.
محمد فقط می خوام یه قولی بهم بدی اونم اینکه اگر بازم از این چهار پایه ها بالا رفتی دست منم بگیری بکشی بالا ...مخصوصا اگر چهار پایش از نوع دوکوهه ای باشه...
پس برای همین است که ... چون دوکوهه ایستگاه آخر بود.
برای من سه راه طلاییه ایستگاه آخر بود ... نفس آدم را می کوبه زمین!
به جواد :
دیگه تصمیم دارم فضا رو واسه جوونترها باز کنم.
(سلطان علی دایی!) :D
راستی جواد عزیزم...
شکست نفسی میکنی..خودت که میدانی من
از شما ها خیلی عقب ترم...
آقا من مخلص همتونم....چقدر برای هم پپسی وا می کنین؟؟؟؟؟
دم همتون گرم.....
چاکریم
خانوم و آقا نداره همه سوار موتور می شن!!!!
اون یکی رو هم حتما برات می فرستم....
قربانت
ســـــــالار.... آااالار.....