گاهی بعضی اشعار درست اقتضای وقت است...
این شعر را با نفس من بخوانید!‌

 :
در کوله بار غربتم یک دل ،
از روزهای واپسین مانده است
عباس های تشنه لب رفتند،
 لب تشنه مشکی بر زمین مانده است

من بودم و او بود و گمنامی ،
نامش چه بود ؟ انگار یادم نیست !
بر شانه های سنگی دیوار ،
 نام تو ای عاشق ترین ،مانده ست!

مثل نسیم صبح نخلستان،
سرشار از زخم و سکوت و صبر
رفتید ،
 اما دردل هر چاه
، یک سینه آواز حزین مانده است :

«رفتیم اگر نامهربان بودیم»
- رفتند اما مهربان بودند-
«رفتیم اگر بار گران .....» ،
 آری بار گرانی بر زمین مانده است !

بر شانه ی خونین تان ،
 یاران !
 یک بار دیگر بوسه خواهم زد!
برشانه خونین تان
 عطر تابوت های یاسمین مانده ست

ز آنان برای ما چه می ماند ؟
 یک کوله بار از خاطرات سبز
از من ولی یک چشم بارانی ،
 تنها همین ، تنها همین مانده است!

علیرضا قزوه

نظرات 7 + ارسال نظر
لجن چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:56 ق.ظ

دل گم راه من چه خواهد کرد با بهاری که میرسد از راه؟ سماع... سماع ِ راست... آن گونه که فقط متصلان به حق را شایسته است... همراه با نوای دف... رِباب هم اگر باشد که دیگر چیزی کم و کسر نخواهد بود...
همین امشب آغاز می کنیم...

MB چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ب.ظ

متصلان به حق...

هومن پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:51 ب.ظ

ز آنان برای ما چه می ماند ؟
یک کوله بار از خاطرات سبز
از من ولی یک چشم بارانی ،
تنها همین ، تنها همین مانده است!

هومن پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:56 ب.ظ

می گم محمد جان من تا به حال آهنگ وبلاگ گوش نکرده بودم
چقدر بنان زیبا خوانده....

هومن یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:38 ب.ظ

آقا محمد گل خوش آمدی

[ بدون نام ] دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ق.ظ

کجایی؟
برگرد..........

MB دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام هومن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد