تنهایی ام را ،  با تو قسمت می کنم
 سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من ،
 عالمی نیست
 غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
 بر سفره ی رنگین خود بنشانمت ،
 بنشین غمی نیست
حوای من !
بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت
 آدمی نیست !
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
 تا روشنم شد : در میان مردگانم
 همدمی نیست!
 همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت
 محرمی نیست!
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
 دردستهای بی نهایت مهربانش
 مرهمی نیست!
 شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
 اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست!

محمد علی بهمنی

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:16 ق.ظ

قشنگ بود...

عقاب دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:37 ب.ظ

کسلم.

سرمه دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:44 ب.ظ

تا تو هستی و غزل هست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد