سخنی که نیست طاقت که زخویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محل راز باشد...

 

 و  کاش می دانستی که این بیت چطور می تواند تمام زندگی کسی را فرا بگیرد...

 

 

پ.ن :‌ من کلیم چشمهای تو شده بودم 

 آن شب که داغی همه غزل ها در نگاهواره های تو شراره ی گناه می کشید

 و تازه می فهمم پا در چه « واد المقدس» ی گذاشته بودم؛

 

من اگر نظر حرامست ، بسی گناه دارم

چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم ...

نظرات 7 + ارسال نظر
آیدا چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ب.ظ http://www.nimeyegomshodeh.blogsky.com

سلام دوست عزیز
بسیار زیبا بود
موفق باشی.

مریم چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:14 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

گفتی که چرا محو تماشای منی
وانچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود
ناز چشمان تو قدر مژه بر هم زدنی

موفق باشی
دلت شاد
به منهم سری بزن . خوشحال میشم

سفر کرده چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:01 ب.ظ http://safarkarde.blogsky.com

بروبچ میگن من یه کمی گیج میزنم ! من میگم نه .... بیش از یه کمی گیج میزنم ....!
اینجا یه خبرائیه ....!؟
بوی یه چیزی میاد ..... هستمت اساسی
یا علی

عقاب پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:16 ب.ظ http://eagle.blogfa.com/

ممنون از این که اون شب ما را دعوت کردی.

سرمه پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:59 ب.ظ

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت ... که محب صادق آنست که پاکباز باشد ...
:(
ستم از کسیست بر من که ضرورتست بردن ....... که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:50 ب.ظ

یه خاطره

MB جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:16 ق.ظ

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد