سخنی که نیست طاقت که زخویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد...
پ.ن : من کلیم چشمهای تو شده بودم
آن شب که داغی همه غزل ها در نگاهواره های تو شراره ی گناه می کشید
و تازه می فهمم پا در چه « واد المقدس» ی گذاشته بودم؛
من اگر نظر حرامست ، بسی گناه دارم
چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم ...
سلام دوست عزیز
بسیار زیبا بود
موفق باشی.
گفتی که چرا محو تماشای منی
وانچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود
ناز چشمان تو قدر مژه بر هم زدنی
موفق باشی
دلت شاد
به منهم سری بزن . خوشحال میشم
بروبچ میگن من یه کمی گیج میزنم ! من میگم نه .... بیش از یه کمی گیج میزنم ....!
اینجا یه خبرائیه ....!؟
بوی یه چیزی میاد ..... هستمت اساسی
یا علی
ممنون از این که اون شب ما را دعوت کردی.
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت ... که محب صادق آنست که پاکباز باشد ...
:(
ستم از کسیست بر من که ضرورتست بردن ....... که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم
یه خاطره
...