ای ماجرای آبی پرواز تا خدا !
ای انتهای مرز تمام گذشته ام!
ای بی ریاترین نفس پاک یــاس ها
با نام تو کتاب وفا را نوشته ام!
در زیر دانه های قشنگ تگرگ عشق
من بودم و خیال تو و یک سبد بهار
بی تو غروب واژه ی رویا همیشگی ست
بی تو تمام ترانه های محبت غریبه اند..
برگرد !
دل آلاله ها هنوز
در آرزوی لحظه ی دیدار مانده است
چشمان صد هزار شقایق به یاد تو!
تا صبحگاه عاطفه بیدار مانده است
برگرد و باز ترجمه کن انتظار را
برگرد و داستان دلم را مرور کن
دستی به صورت آن روزهای ناز
تکرار کن برای -غزل- بهــار را....

پ.ن : اگر او برود من نیز دیگر طاقت ماندن ندارم...
تنها دل خوشی روزهایم...
قسم خورده ام بدون او
حتی یک لحظه چشمم به آجرهای قرمز
این دانشکده نیافتد!

جدایی هارون و موسی را خدا هم دلش نیامد
که بنویسد!

از- تنهایی- غصه نمی خورم که خودخواهی است
اما نمی دانم این بغض چرا تمام نمی شود...

نظرات 12 + ارسال نظر
مه پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:25 ب.ظ

این شعر مال کیه؟

سرمه پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:59 ب.ظ

:(

[ بدون نام ] جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ق.ظ

غزل کیه؟

MB جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ

یعنی واقعا شما از این اینا رو فهمیدم
خدایا توبه!

MB جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ

یعنی واقعا شما از این اینا رو فهمیدین؟
خدایا توبه!

JaSa جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:56 ق.ظ

چند وقت پیش دکتر پیشوایی و دکتر وطنی زنگ زدن به من و گفتند که به تو بگویم که آنها را کمتر اذیت کنی! گفتند که جای سالم در بدنشان نگذاشته ای! چرا آنقدر آنها را گاز می گیری؟! حاضرند حتی خشکه حساب کنند!

این را پاکش کن (به مناسبت کامنتی بود که برایم گذاشته بودی)

چشم در مقابل چشم ... !

JaSa جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:01 ب.ظ http://www.harmony.blogfa.com

من بخاطر خودت گفتم م.ب جون!؟!؟
و گرنه تصویری که تو از من در اذهان دیگران ساخته ای به اندازه کافی وحشتناک است!
م.ب! من که نمی گم اصلا اذیتشون نکنی، چون نمی توانی این کار را ترک کنی! میگم یواش تر گاز بگیر کمتر دردشون بگیره!!

یوسف عزیزی جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:18 ب.ظ

سلام محمد آقا. زیاد وقتت رو نمی گیرم فقت بگم دیر یا زود خواهید فهمید که آدمهایی هم هستند که جزء اون ۲ دسته تو نباشند:::: آدمها یا -خودبین- هستند یا -از خود راضی-...مراقب باش دوست عزیز..اگر -این- نباشی..ناچاری -آن- بمانی! پس عزیزم برای اونموقع فکر کن که میخوای چه نامی روی اون آدما بذاری... البنه اگر یذره هم به حوادث تاریخی نگاه کنی آدمایی رو میبینی که جرء هیچکدوم از ۲ دسته فوق نیستن. درسته که تعدادشون کمه اما وجود دارن و همونان که ... بگذریم.

MB جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:54 ب.ظ

دوست عزیز!
فضای بلاگ من جدا از این حرف هاست...در همان مکان
برایت ذکر مصیبت کرده ام!

مه شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:24 ب.ظ

نه فقط اینو نفهمیده بودم .......فقط اینو سوال کردم.....فقط یه سوال بود ......لازم نیست ادم تمام حسشو برای دیگران شرح بده......اما با جواب شما یه چیز دیگر را فهمیدم......

MB شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:59 ب.ظ

کدام حس؟
دیگر حسی نمانده است..من یا هرکس دیگر
چه فرقی میکند!
در هر سطر زندگی ما ردپای هزاران هزار حس مشترک
نقش بسته است و کاش از این هزار یکی را در چشم خود
داشتیم تا این چنین در ظاهر غوطه نخوریم...
اما اگر جواب سوالت را اصرار داری بدانی، بهتر است خصوصی مطرح کنید...من فضای وبلاگم نمی خواهم به
مناظره یا اخیرا(مثل بلاگ دوستان!) به مکاشفه تبدیل شود...

MB شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:59 ب.ظ

کدام حس؟
دیگر حسی نمانده است..من یا هرکس دیگر
چه فرقی میکند!
در هر سطر زندگی ما ردپای هزاران هزار حس مشترک
نقش بسته است و کاش از این هزار یکی را در چشم خود
داشتیم تا این چنین در ظاهر غوطه نخوریم...
اما اگر جواب سوالت را اصرار داری بدانی، بهتر است خصوصی مطرح کنید...من فضای وبلاگم نمی خواهم به
مناظره یا اخیرا(مثل بلاگ دوستان!) به مکاشفه تبدیل شود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد