بهتر بگویم:
منظورم از این «بیدلی» همین
خرده های احساس بود که جمعشان کردیم
و خاک بر سرشان ریختیم که
زندگی بازیچه نیست که یادت برود
کجا گذاشتی اش!
خواب برادر مرگ است
 و چه افیونی بهتر از مرگ
برای من که استنشاق ذرات زندگی
 ، اینطور ، مشمئزم می کند
 فرسوده شده ام در این خیالواره ....

من به اندازه ی تمام دوستانی که داشته ام
به غربت غوطه خورده ام
و به اندازه ی تمام آنها که دوستم نداشته اند
به آفتاب سوگند!
که به قد تمام سایه ها بی گناه بودم
و سرم به هیچ سروی بلند نمی گشت
و دلم به هیچ آسمانتان خوش نبود
و همین است
که آبی هایتان را باور نمی کنم...

حسرت روزی را می خورم که گاهی نگاهم
به نگاهی  گره می خورد و تمام روزم خراب میشد..

پ.ن:
در نیروهای مسلح رسم است!
هر فاجعه ای اتفاق می افتد می اندازند تقصیر یکی
از قربانیان!
در دانشکده ی ما هم چنین رسمی بوده و
به شکرانه ی این تجدیدی هایی که آورده ام
و مبصر خاطرات دوستان از دست رفته ام شده ام
کشفش کردیم!

 

نظرات 4 + ارسال نظر
تامی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:21 ق.ظ http://barname.blogsky.com

سلام
قشنگ نوشتین واقعا
وبلاگتون هم مثل نوشته هاتون قشنگه
موفق باشید
بای

عقاب شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:27 ب.ظ http://eagle.blogfa.com/

رسم نا نوشته است یا ثبت شده ؟!!!!

[ بدون نام ] شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ب.ظ

خیلی نامردی

MB یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:13 ق.ظ

وجدان شیر فرهاد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد