فقط عروسک ها از مترسک ها می ترسند!
و بلند بلند فکر می کنند و  قطره قطره اشک می ریزند!
بلند بر حسب معیارهای من .. نه الکساندر دوما!
واقعیت را انکار نمی شود کرد
گلادیاتور هیچ شور گذشته را ندارد...
جدی و صمیمی شده است..
خود را کوری در حصار آینده می بیند
که نه از تاریکی هراسی ندارد
و نه از موریانه ای که عصای سلیمانش را سست کند!
خود را دست تو سپرده است
تا آنچنان که برق شمشیرش چشمان پر هیجانش را
اسیر نوازش می کرد...بنده ی ترحمش کنی...
دل آرام رحمتش...

پ.ن: موسیقی ایران مریض است و مویسقی کلاسیک غرب درست مثل فلاسفه ی گمراه و درهم.
هر وقت این شور و هیجان «ممد نبودی . . .» یا «ای لشکر صاحب زمان...» فرا می گیردم..خوب حقارت فکر ودرد ساختگی را در می یابم...نه که واقعی نباشد ..ساختگی است!

پ.ن: نمی شود اعتقادات آدمی از رفتارش سبقت بگیرد
اگر اعتقاد واقعا محکم باشد رفتار آدمی را در سلطه ی
خویش می گیرد
اما عکس آن بسیار اتفاق می افتد...
رفتار آدمی از اعتقاداتش جلوتر می رود..پیش می افتد
این روح را خسته و بی مایه می کند...
همیشه تلاش کرده ام هیچ کدام از این دو از هم سبقت
نگیرند...

«جلسه ی اعتقادی» هم ایده ی مفیدی است
اما من هرگز در آن شرکت نمی کنم..
وقتی ا ز اعتقاداتم حرف میزنم..نگران می شوم که:
دو صد گفته چون نیم کردار نیست..

پ.ن: حکایت آن بنده خداست که به Gmail می گفت :
«جمیل»

نظرات 9 + ارسال نظر
مردیخی دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:50 ق.ظ http://girl.blogsky.com

سلام دل ارام
من هنوز با وبلاگت حال می کم
یه سوال:
یک روز یک ادمی که کفش نداشته روی زمین خشن راه می رفته و دائما به خدا میگفته : اخه خدایا مگه من چه گناهی کردم که انقدر بدبختم که کفش نداشته باشم. و....
توی همون حال هوا یه مردی از کنارش رد می شه که اصلا پا نداشته و به سختی خودش رو می کشونده روی زمین.
رو به خدا می کنه می گه: دمت گرم لااقل کفش نداریم. خدایا شکرت.
سوالم اینه که چرا توی این دنیا اصلا باید کسی پا یا کفش نداشته باشه؟ یعنی این تنها راه ادم کردن انسان هاست؟

سرمه دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:26 ب.ظ

یاد عزیزی می افتم که میگفت ... درخت هست! و این نیازی به اثبات ندارد...
و قصه این سبقت گرفتن ها خیلی برایم آشناست!حیف...

MB دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:58 ب.ظ

یه پ.ن دیگه:
وقتی با رئیس دانشکده دعواتون میشه
نرید تو دفترش
ولی اگه بهتون گفت:
شما اینجا چی کار میکنی!
اینجا دفتر منه!

نگید:
اینجا دفترتونه...منزلتون که نیست!

JaSa دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:50 ب.ظ http://www.harmony.blogfa.com

اینکه با استادهایت این طوری حرف می زنی جز، رفتارهایت هست یا جز، اعتقاداتی که سعی می کنی آنها را تبدیل به رفتار کنی؟

MB دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:47 ب.ظ

تو که میدونی من سابقه دارم!
همیشه یه آدم مزخرفی پیدا میشده که
تمام عصبانیتم رو سرش خالی کنم!

JaSa سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:31 ب.ظ

تو که همش می خندی. این همه عصبانیت را از کجا می آوری که همش داری استاد ها را دعوا می کنی یا کتک می زنی؟!

MB سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:11 ب.ظ

راست می گی ها!

یوسف عزیزی سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام. خوب کار و کاسبی ما رو جلو دکتر فرهادی خراب کردیا D: بابا خدا عقلی به تو و زبونی به ما بده!!!!

یوسف عزیزی سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:53 ب.ظ

یه حسن جلسه اعتقادی اینه که مجبور میشی مثل عقیدت عمل کنی؟ نه؟ حسن های دیگه هم داره اما بهونه هم می شه خوب اومد!!! در هر حال هنوزم حضورت رو موثر می دونم... خود دانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد