در این چهار سال ، از هیچ کس هیچ یاد نگرفتم!
جز همان جملات نغز استاد مهربان و صمیمی درس موازنه...
یادم می آید یک روز با حرارت همیشگی تابستانی اش
و دلسردی تازه ی زمستانه ای می گفت:
--بزرگترین و پیچیده ترین سیاست در زندگی، صداقت است!--
شاید اثر توجه به همین حرف ها بود که
بعد از چهارسال
فرزام مرا «معمای غیر قابل حل» میداند
و اردلان مرا «روباه پیر»!


پ.ن : ای هم نفسان حلقه ی ما!
         رفتید....!
         ولی نه از دل ما!

نظرات 6 + ارسال نظر
JaSa چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:15 ب.ظ http://harmony.blogfa.com

پس معلومه در این ۴ سال یا سر کلاس نمی رفتی یا اگر می رفتی درس گوش نمی کردی...من سر کلاس می رفتم و خیلی هم دوست داشتم که درس گوش کنم ولی اغلب نمی شد که نمی شد...یادم باشه بعدا یک پست بنویسم درباره کارهای جالبی که سر کلاس میشه انجام داد.

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:41 ب.ظ

ببینم اگه دکتر وزیر بشه تو چیکاره میشی؟

MB چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:04 ب.ظ

من میشم همکار مجری...

انکراتیک چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:40 ب.ظ

عجب جوابی !‌ ..

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:35 ب.ظ

و تو همچنان همان معمایی ولی دوست داشتنی حتی از این فاصله

MB پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:23 ب.ظ

ممنون فرزام جان!
حتی از این فاصله...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد