بیاموز که محبت را از میان
دیوارهای سنگی و نگاه های کینه توز
از میان لحظه های سلطه ی دیگران بگذرانی..
اینجا را غباری گرفته است
پنجره ها نمی خندند..
هلیا!
من اینجا زمستان طولانی و سخت در پیش رو
خواهم داشت...
زمستانی که هرگز از یاد نخواهد رفت..
و تو چون دستهای من ،
چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ
و چون تمام یادها
از من جدا نخواهی شد..
و من
دیگر برای تو از نهایت ، سخن نخواهم گفت!
که چه سوگوارانه است تمام پایان ها...
   
 
نظرات 3 + ارسال نظر
فرشاد جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.irooni.tk

سلام دوست عزیز بلاگ قشنگی دارین دستتون درد نکنهبه بلاگ من هم یه سری بزنید امادم برای تبادل لینک و لوگو

صادق جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:43 ب.ظ http://restart.blogsky.com

شروعم کن تا پایانی در کار نباشد ...

علیرضا شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:55 ب.ظ http://nerd.blogfa.com

چرا اینقدر غمگین مینویسی؟ دلم گرفت بابا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد