کم است این همه دلواپسی ٬کم است..
لابه لای این همه کنایه گاهی گم میشوم
و نمی دانم چرا دیگر علاقه ای به پاسخ ندارم
شما هستید و جای خالی ِ بعد از من‌ غریب..
مسیحای من!
دیگر این سربازان شجاع و مغرور توان جنگ ندارند
و تاب ملامت های من را !
مسیحای من!
حالا که آخر جنگ است...
ترجیح می دهم
مثل یک فرمانده ی دل سرد بمیرم!
چراغ های جنگل را خاموش کنید
بگذار باران ببارد بر این چشم های رو به خاک
مرگ نزدیک به انتهای ترس است..
و ترس تظاهر به جاودانگی!
آی دانش آموزان کلاس پنجم!
اگر میتوانید
جای خالی  آخر سوال چهارم را پر کنید!

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:38 ب.ظ

مسیحای من!

یه دوست چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:46 ق.ظ

دلواپسی هامو بگیر از من
غم ها تو ای آینه حاشا کن

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:13 ب.ظ

بی خیال . جنگ خیلی وقته که تموم شده رفیق .

سید علی علوی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:07 ب.ظ http://alialavi.blogfa.com

چون دل آرام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم

سلام
از آشنایی با شما خوشحالم

صادق چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:42 ب.ظ http://restart.blogsky.com

چراغ ها را خاموش کنیم
و شب را به اولش برگردانیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد