به دریا گفتم
شبی راز دل
خروشید و از غم
سر زد به سنگ ساحل

نگارا !  یکدم از این موج غم نبودم غافل..
نگارا !  یکدم از این موج غم نبودم غافل..
نگارا !  یکدم از این موج غم نبودم غافل..
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:14 ق.ظ

هو الحق
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

یکی از عقل می​لافد یکی طامات می​بافد
بیا کاین داوری​ها را به پیش داور اندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

سخندانی و خوشخوانی نمی​ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

MB شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ب.ظ

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیتدش براندازیم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد