لحظاتی بیش به تحویل سال نو نمانده است..
بر آن بود که چند خطی را بر این تخته ی سیاه بنویسم
دیدم اینجا از قول خودم بهترین کلمات را آورده است.
گاهی دلم برای اخلاص مبهم آن روزها تنگ می شود وگاهی در می یابم
که هر روز بیشتر از آن فاصله می گیرم:

گفتگو ها دارم که اگر " واژه " توان داشت ترا میگفتم

واژه ها دارم در سر که اگر

خلوتی بود و دلی بود ترا میگفتم

دارم از کوچه ی آن خاطره ها میگذرم

گوش کن گوش ... ترا میگویم

تو که همدردی و همدل

تو که معنای بهاری و بهاری و بهار

و چه میدانم در کجایی و کجایی است دلت

میتوانم به تو از دورترین نقطه خاک با کلامی برسانم

عالمی واژه و حرف و سخن و خاطره را

و بگویم نوروز ... تو بدانی که چه میگویم من

و بگویم : صد سال بهتر از این

و نخندی به امیدی که مرا ست

و بدانی که بهار ، سایه سبز خدا در قفس امروز* است ...


*یا شاید -دیروز-است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد