من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم ...

بیا ره توشه برداریم...
قدم در راه بی برگشت بگذاریم..

پ.ن:گاهی اسلحه ام سکوت است
 و گاهی متوجه می شوم که
برای پخت املت
لااقل باید
 یک تخم مرغ شکست!

نظرات 3 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 02:16 ب.ظ http://shamlo.blogsky

برایم آن قدر از گزمه های شهر شب گفتند
که من از سایه ی خویش نیز می ترسم !

رهگذر سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:13 ب.ظ

از برخوردت شوکه شدم،همین میگم عجیبی دیگه!

محمد بازارگان سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 09:57 ب.ظ

بابا بی خیال شو..گرفتاری ها مون کم بود؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد