دیگران چون بروند از نظر ، از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی ..



امیرالمومنین (روحی له الفداء) در نامه ای به برادرشان شعری
نقل می کنند از شاعری از قبیله ی بنی سلیم که :

فان تسالینی کیف انت
فاننی صبور علی ریب الزمان الصلیب

یعز علیّ ان تری بی کآبة
فیمشت عاد او یساء حبیب !

اگر از من بپرسی که چگونه ای ..
گویم که در برابر سختی های روزگار شکیبا و استوارم.
بر من سخت و سنگین است که
دشمن از اندوهناکی من شاد گردد
و دوست ، دلتنگ..

ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو
در نظر سبکتکین عیب ایاز می کنی!



پ.ن : ننوشتم نه از سر خوشی است..نه از خستگی و نه از مشغولی.
دارم آداب سر سفره نشستن را یاد می گیرم..انشاءالله.

پ.ن : من اگر به گذشته بر گردم..خیلی راه ها را نمی روم.
خیلی آدم ها را نمی بینم..و خیلی حرف ها را نمی زنم.
تو که شاید نوشته های اینجا را می خوانی..
و با گذشته ی من زندگی می کنی
بدان..
من از تمام شعرهایم توبه کرده ام
من از تمام ترانه های بی تو
توبه می کنم ..

پ.ن : برادر مظهرم می گفت :‌ من معتقدم
هر کس جوانمرد باشد رستگار می شود..

به خدا راست می گوید..
آدم با معرفت نمی شود که مومن نباشد..
آدمی که ببیند الله را ..
و مهربانی اش را ..
و اینکه چطور در غفلت ها و لغزش ها
نه تنها گذشته که ..
بر نعمتش افزوده ..

در دعای عزیز افتتاح می خوانیم‌ :

الحمدلله علی حلمه بعد علمه
الحمدلله علی طول اناته فی غضبه
و هو القادر علی ما یرید
الحمدلله الذی یجیبنی حین انادیه ..

پ.ن :
من هنوز قنوت هایم به
اسم تو بستگی دارد ..
و
نمی دانم کجا ..
حتی چه وقت..
و
میدانی..
عمر آدمی تمام می شود ..
ولی
من هنوز امیدوارم ..