دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود..
خواب روزهای نیامده..آدم های ندیده و حرف های نگفته را می بینم..
منتظرم اما .. که یک روز یا شبی حتی
بیایی و مرا بی خبر
از خودم بگیری ..
خوبی آروزهای محال این است که هرگز نا امیدت نمی کنند..
اللهم انی اعوذ بک من شرّ نفسی..
پ.ن : من به تمام بغض هایم محبت دارم
به لحظه لحظه فراموشی هایم حتی...
فاطر السموات و الارض
انت ولیی فی الدنیا و الآخرة
توفنی مسلما
و الحقنی بالصالحین.
شعر من شرح پریشانی زلفی ست شگرف ..
دلم نمی آید برای دل آرام حرفی از خودم بنویسم
که چطور گاهی بغض تا آخرین بن بست ها تعقیبم می کند..
درست مثل اون راننده ی پایتخت
که می گفت من مسیرها را خوب نمیدانم
اما بن بست ها را مثل کف دست می شناسم!
آرام نیستم
و طبق معمول زندگی ام
درست وقت آن است که بیایی ...