السلام علی الراس الرفوع

الهی قربونت برم آقا ..
حالا دیگر تنها ماندی
و لم یبق لک ناصر
و انت محتسب الصابر
و یک تنه برابر لشکر ایستادی
مجادلا بذی الفقار
کانک علیّ المختار
..
سیل تیرها به سویت می آمد
آقا کاش بودی و میدیدی
که امروز عاشقانت به اندازه ی همان تیرها
بی نهایت اند..
آقا کاش بدنم آن روز
جلوی آن تیری را می گرفت
که به گلویت اصابت  کرد .. .
و از اسب به زمین ات انداخت..
 و دشمن دورت حلقه زد
و اسب ات به سوی خیمه گریان می رفت
قاصدا محمحما باکیا ..
و وقتی زنان دیدند که اسب ات سوار ندارد
و زین اش سر نگون است ..
برزن من الخدور..
ناشرات الشعور ..

آقا کاش بودم و مقابل شمشیرها
می ایستادم..
و فداک بروحی و جسدی و مالی و اهلی..

و شمر (لعنة الله علیه) به سمت ات آمد
و شمشیر را روی گلویت گذاشت ..
و  . .
.   .

و سرت را روی نیزه سوار کردند
و همراه با کاروان به شام فرستاند

با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا پویی این ره..من به سر  . .

و یزید (لعنة الله علیه) به سر بریده ات
جام شراب تعارف می کرد ..
و با چوب به دندان هایت می زد . .
السلام علی الثغر المقروع بالقضیب ..

شگفتا بی سر و سامانی عشق
به روی نیزه سر گردانی عشق . .

پ.ن : یکی از کنیزان دربار یزید
سرت را روی نیزه دید..
هر چند نمی توانست نزدیک بشود
از دور به سویت شاخه گلی انداخت..

آورده اند که همان شب ..
مادرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) را
خواب دید ..
فرمود :
دستت ات درد نکند ..

آقا الهی فربانت بروم
کاش بودم و قبل از تو
در راه تو می مردم ..