غمت را
نهفتم
در سینه اما
با کس نگفتم
راز نهانی
..



پ.ن ۱ :
اگر به هر مهربانی اینطور نامهربانی کرده بودم
تا به حال از من رنجیده بود..و تنهایم گذاشته بود.
اما تو..تنهایم نگذاشتی که هیچ..
محبت ات را بیشتر کردی..
اللهم انی اسالک حبک
و حب من یحبک ..

به قول آن فراز
از دعای عزیز افتتاح :

یا رب انّک تدعونی فاولّی عنک..
و تتحبب الیّ فاتبغض الیک ..

پ.ن ۲ :
حالا دیگر شب های زیادی از آن شب
می گذرد..
و من هنوز
با این همه فاصله
به چهره ی نورانی ات قسم
همانقدر دلتنگم..

ــــــــــــــ

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آن است که پاکباز باشد..

پ.ن ۳ :نمی دانم که چه می شود.
فقط میدانم که با همه ی سختی ها.
خدا هیچ وقت تنهایم نگذاشته..
و لم اکن بدعائک رب شقیا

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

سرم گیج میرفت پاهایم دیگر توان چرخیدن به دورش را نداشت .
فریاد زدم ریسمانت را پاره کن.
خوشابه حالتان هنوز میگردانتان در این بازی تکراری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد